معنی کار پیش رفتن

لغت نامه دهخدا

کار پیش رفتن

کار پیش رفتن. [رَ ت َ] (مص مرکب) پیشرفت کردن امر. جلو رفتن کار:
گر سر ترک کلاه فقر داری ای فقیر
چارترکت باید اول تا رود کار تو پیش
ترک اول ترک مال و ترک ثانی ترک جاه
ترک ثالث ترک راحت ترک رابع ترک خویش.
خواجه سلمان (از آنندراج).
زاهد نخوری نقل فریبی بتو گفتم
کاری نرود پیش اگر توبه ز می هست.
ظهوری (از آنندراج).


پیش رفتن

پیش رفتن. [رَ ت َ] (مص مرکب) جلو رفتن. مقابل پس رفتن. حرکت کردن بسوی مقابل. سلوف. زم. (منتهی الارب):
درفش و پس لشکر و جای خویش
برادرش را داد و خود رفت پیش.
فردوسی.
از آن پس بجنبید از جای خویش
بنزدیک پرده سرا رفت پیش.
فردوسی.
اینهمه نیش میخورد سعدی و پیش میرود
خون برود درین میان گر تو تویی و من منم.
سعدی.
|| ترقی کردن. || بحضور رفتن کسی را. برابر رفتن کسی را. بخدمت او شدن: تو خداوند را از آمدن آگاه کن اگر راه باشد بفرماید تا پیش روم. (تاریخ بیهقی).
- پیش رفتن کسی را، استقبال او کردن: چون برمک بدمشق رسید همه ٔبزرگان دولت و امرای حضرت او را پیش رفتند و او را بتعظیمی و جلالتی هرچه تمامتر در شهر آوردند. (تاریخ برامکه). امیر گوزکانان... از جیحون بگذشت و بنزدیک امیر اسماعیل آمد ببخارا. امیر شاد شد و وی را پیش رفت با سپاه و به اعزاز و اکرام ببخارا در آورد. (تاریخ بخارای نرشخی ص 102).
|| سبقت بردن. (آنندراج). سابق آمدن. انصلات. (منتهی الارب):
زآن دو قدم کز دو جهان بیش رفت
گر چه پس آمد ز همه پیش رفت.
امیرخسرو.
- پیش چیزی رفتن، نزدیک او شدن: چون روز شد امیر پیش کار رفت. (تاریخ بیهقی).
- پیش رفتن حرف، سبز شدن آن. (آنندراج). مورد قبول واقع شدن سخن:
تأثیر پیش یار دگر آبرو مریز
میرفت پیش حرف تو، اکنون نمیرود.
تأثیر.
- پیش رفتن کاری وپیش بردن کاری، سر انجام خوب یافتن و سرانجام خوب دادن آنرا. (آنندراج): آنجا حشمتی باید هر چه تمامتر. به آن کار پیش رود. (تاریخ بیهقی ص 394 چ ادیب).
|| غلبه داشتن. تفوق و برتری داشتن. چیره بودن:
روزت ار پیش میرود با ما
با خداوند غیب دان نرود.
سعدی.
|| پیش رفتن کاری یا امر و فرمانی را؛ مقدم شدن در آن. اقدام کردن در آن. کار کردن بر حسب آن. انجام دادن طبق آن. تمهل. قدم. تقدم. (از منتهی الارب): فرمان را بمسارعت پیش روید، هم چوب خورید و هم مال بدهید. (تاریخ بیهقی). فرمان مسعود را بمسارعت پیش رفتند. (تاریخ بیهقی). فرمانها داد (محمدبن محمود غزنوی) در هر بابی... و حاضرانی که بودند از هر دستی، برتر و فروتر، آن فرمانها را بطاعت و انقیاد پیش رفتند و شروط فرمانبرداری اندر آن نگاهداشتند. (تاریخ بیهقی). ما شفاعت امیرالمؤمنین بسمع و طاعت پیش رفتیم که از خداوندان بندگانرا فرمان باشدنه شفاعت. (تاریخ بیهقی). سلطان گفت به امیرالمؤمنین باید نامه نبشت... و به قدر خان هم بباید نبشت...پس زود پیش باید رفت که رفتن ما نزدیک است. (تاریخ بیهقی). چون خداوند بلفظ عالی خویش امیدهای خوب کرد.بنده فرمان عالی را پیش رفت. (تاریخ بیهقی). گفت یاقوم چون ملکی بشما رسید فرمانی آمد از خدا به غزا شوید مبادا که عاصی گردید و بغزا نروید. گفتند عاصی نشویم و هرچه فرمائی پیش رویم. (قصص الانبیاء ص 142). عادت ملوک عجم چنان بودی که از سر گناهان در گذشتندی الا از سه گناه: یکی آنکه راز ایشان آشکار کردی و دیگرآن کس که یزدان را ناسزا گفتی و دیگر کسی که فرمان را در وقت پیش نرفتی و خوار داشتی. (نوروزنامه).


کار رفتن

کار رفتن. [کارْ، رَ ت َ] (مص مرکب) از پیش رفتن کار. (آنندراج):
از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود.
حافظ (ازآنندراج).
|| (در اصطلاح روسبیان) کار رفتن زن بد؛ رفتن او به عمل بد. پرداختن روسبی به کار زشت. به تباهی رفتن زن، بمزد و اجرت.


پیش کار

پیش کار. [ش ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) برابر شغل. مقابل عمل. حاجب بزرگ امیرعلی قریب... در پیش کار ایستاده، کارهای دولتی را راندن گرفت. (تاریخ بیهقی). || پیش جنگ. بمیدان جنگ. بمعرکه ٔ کارزار: امیر برنشست و پیش کار رفت با نفس عزیز خویش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 113). با این مقدار مردم جنگ پیوست و به تن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان. (تاریخ بیهقی).


کار پیش بردن

کار پیش بردن. [ب ُ دَ] (مص مرکب) مؤلف آنندراج آن را بمعنی کار پیش رفتن گرفته ولی کار پیش بردن متعدی است و این معنی لازم. کار را روبراه کردن. کار پیش افکندن.


کار پیش افکندن

کار پیش افکندن. [اَ ک َ دَ] (مص مرکب) مؤلف آنندراج آن را مرادف کار از پیش رفتن گرفته ولی کار پیش افکندن متعدی است و این معنی لازم. کار پیش بردن:
کار اشرف از برای خویش پیش افکنده ای
میکنی امروز اگر آزار فردا را علاج.
(از آنندراج).

حل جدول

کار پیش رفتن

پیشرفت کردن، جلو رفتن کار


جلو رفتن کار

کار پیش رفتن

فرهنگ فارسی هوشیار

پیش رفتن

(مصدر) جلو رفتن حرکت کردن بسوی مقابل مقابل پس رفتن: این همه نیش میخورد سعدی و پیش میرود خون برود درین میان گر تو تویی و من منم. (سعدی)، ترقی کردن ارتقا ء، بحضور کسی رفتن بخدمت بزرگی شدن: تو خداوند را از آمدن من آگاه کن اگر راه باشد بفرماید تا پیش روم. یا پیش رفتن از کسی. جلوتر رفتن از وی سبقت گرفتن بر او زان دو قدم کز دو جهان پیش رفت گر چه پس آمد ز همه پیش رفت. (امیر خسرو) یا پیش رفتن با (بر) کسی. غلبه داشتن بر او تفوق و برتری داشتن: زورت از پیش میرود با ما با خداوند غیب دان نرود. (سعدی) یا پیش رفتن حرف (سخن) . مورد قبول واقع شدن آن: تاثیرخ پیش یار دگر آبرو مریز میرفت پیش حرف تو اکنون نمیرودخ (تاثیر لغ. ) یا پیش رفتن کاری. بخوبی انجام شدن آن. یا پیش رفتن کسی را. باستقبال او رفتن وی را استقبال کردن:امیر گوزکانان. . . از جیحون بگذشت و بنزدیک امیراسمعیل آمد ببخارا. امیر شاد شد و وی را پیش رفت با سپاه و بااعزاز و اکرام ببخارا در آورد.


کار رفتن

(مصدر) کار کردن بعمل پرداختن کار رفته. یا کار رفتن زن بد (روسبی) . ‎- 1 پرداختن او بعمل بد، انجام شدن کاری اجرا شدن عملی. یا کار رفتن از کسی یا چیزی. انجام شدن کار بدست او یا توسط آن: } کار از تو میرود مددی ای دلیل راه خ کانصاف میدهیم وز راه اوفتاده ایم ‎. { (حافظ 2151)


پیش وا رفتن

(مصدر) استقبال رفتن پیشباز رفتن: بکوی عاشقی شرطست راه عقل تا رفتن چو درد عشق پیش آید بصد جان پیشوا رفتن. (خاقانی)

فرهنگ معین

پیش رفتن

(رَ تَ) (مص ل.) نزدیک رفتن.

فارسی به عربی

پیش رفتن

ایراد، بروز، تخل عنه، عقب، مضی

فارسی به آلمانی

پیش رفتن

Butte (f), Kolben (n), Stücksaß, Her, Vor

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

کار پیش رفتن

1263

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری